قیمت این لحظه چند؟
بعضی ها می گویند که مدافعان حرم برای پول می روند؟
تو بگو قیمت این لحظه چند؟
بعضی ها می گویند که مدافعان حرم برای پول می روند؟
تو بگو قیمت این لحظه چند؟
جهان برای شکوفا شدن مهیا بود
و این قشنگ ترین اتفاق دنیا بود
که دست فاطمه در درست های مولا بود
به اعتقاد من اصلا غدیر اینجا بود
پدر به فاطمه رو کرد ، اینچنین فرمود
دلیل خلقت لاهوت ازدواج تو بود
قرار شد که شما بی قرار هم باشید
جهان دچار شما شد دچار هم باشید
تمام عمر دمادم کنار هم باشید
و در مصاف خطر ذوالفقار هم باشید
دعای من همه این بوده تا به هم برسید
که خلق گشته زمین تا شما به هم برسید
نفس نفس همه جا عاشقانه همدم هم
خدا نکرده اگر زخم بود مرهم هم
صفا و مروه و رکن و مقام و زمزم هم
چرا که قبله ی من هم علیست فاطمه هم
و رو به اهل مدینه چنین سفارش کرد
نوشته ام که سفارش نه بلکه خواهش کرد
همیشه نام علی را امام بگذارید
به خانواده ی من احترام بگذارید
برای فاطمه سنگ تمام بگذارید
و روی زخم دلش التیام بگذارید
جهان بدون علی رنگ و بو نخواهد داشت
بدون فاطمه هم آبرو نخواهد داشت
بقیه در ادامه مطلب...
"حمیدرضا برقعی"
با حضورت ستاره ها گفتند
نور در خانه ی امام رضاست
کهکشان ها شبیه تسبیحی
دستِ دُردانه ی امام رضاست
**
مثل باران همیشه دستانت
رزق و روزی برای مردم داشت
برکت در مدینه بود از بس
چهره ات رنگ و بوی گندم داشت
**
زیر پایت همیشه جاری بود
موج در موج دشتی از دریا
به خدا با خداتر از موسی
بی عصا می گذشتی از دریا
**
با خداوند هم کلام شدی
علت بُهت خاص و عام شدی
«کودکی هایتان بزرگی بود»
در همان کودکی امام شدی
**
رزق و روزی شعر دست شماست
تا نفس هست زیر دِیْن توایم
تا جهان هست و تا نفس باقی است
ما فقط محو کاظمین توایم
**
من به لطف نگاهت ای باران
سوی مشهد زیاد می آیم
دست بر روی سینه هر بار از
سمت باب الجواد می آیم
"سید حمیدرضا برقعی"
"سلام بر جواد الائمه"
چه اضطرابی دامن زمین را فرا می گیرد، آن گاه که دلش مزار امامی می شود.
گویی در آن هنگام، دست و پایش می لرزد!
زمین از اینکه باید گوهری را در میان بگیرد، بسیار ناخشنود است.
اکنون زمین چه شرمسار است که تنها بیست و پنج بهار، او را مهمان خوانش دیده بود؛
او که جواد بود و جود، قطره ای از پیشانی بلندش؛ تقی بود و پرهیزکاری، سطری از صحیفه وجودش.
او که در همان خردسالی امام شد و در نوجوانی، رهگشای گره های فکری.
که بی درنگ، دشوارترین پرسش را پاسخ می گفت.
و خبر از اتصال خویش به دریای علم الهی می داد.
پیامبر صلی الله علیه و آله:
لباس سفید بپوشید؛ زیرا جامه سفید، نیکوتر و پاکیزه تر است.
الکافی، ج ۶، ص445
تو ای صفای ضمیرم! چرا نمی آیی؟
چرا بهانه نگیرم؟ چرا نمی آیی؟
اگر حجاب ظهورت وجود تار من است
خدا کند که بمیرم! چرا نمی آیی؟
تو امر کن سر خود را بدست می گیرم
ببین چقدر دلیرم چرا نمی آیی؟
میان خلقت من با گل تو رابطه ای است
من از تراب غدیرم، چرا نمی آیی؟
هوای دیدن سرداب غیبتت دارم
به این رواق اسیرم، چرا نمی آیی؟.
هیچ داری از دل مهدی خبر؟
گریه های هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است،
من بمیرم،
سر به زانوی غم است،
شیعیان!
مهدی غریب و بی کس است،
جان مولا معصیت دیگر بس است،
شیعیان!
بس نیست غفلت هایمان؟
غربت وتنهایی مولایمان؟
ما عبید و عبد دنیا گشته ایم،
غافل از مهدی زهرا گشته ا یم.